همیشه تو زندگی پرسش هایی هست که پاسخ های قانع کننده یا قطعی برایشان نیست...بسته به شرایط پاسخی متفاوت می طلبند...
داشتن این پرسش ها شاید کمی آزاردهنده تر باشند....شاید تو را دچار تشویش خاطر کند...
اما اگر بتوان به آنها جهت و سو داد می توان از انجماد ذهنی رهایی جست ...
این پرسش ها هرچه باشند راه ما را از دگم اندیشی و غرور و نخوت جدا می کند...
پیش از همه اینها باید یاد بگیریم که چطور یه پرسش و یا مسئله ای را مطرح کنیم
و چطور ذهن خود را یه ذهن راه حل گرا و نه بهانه جو و پرسش باز بپرورانیم و
چطور پرسش هایمان را طبقه بندی کنیم.
و این حتمن اولین مسئله من است...
هنگامی که نمی دانی ... ناتوانی... در ناتوانی،نیازمندی است و نگرانی و آشقتگی ذهن، پیامد آن.
و از همه اینها غم افزاتر اما این است که ندانی که نمی دانی و همان اندک دانسته خود را تمام و کافی بدانی
و مبنای داوری هایت بگیری ... نمی دانم ... کاش جرات گفتن این کلمه را فرا بگیریم ...
تعهد به یادگیری ... یاد بگیریم که در برابر رشد و آگاهی خویش مسئولیم ...
در حد بضاعتی که داریم نه برای برتری جویی نه برای نمایش ... پیمودن این مسیر،یادگیری متعهدانه مارا از حقارت می رهاند
..............
بار سفر را ببند ...از منزل جهل خویش برون شو ... هم آهنگ با سفر شو ...سبک بار رو تا سبک حال شوی البته نه سبک سرانه
هم گام هایت را روی زمین واقعیت بگذار و هم به تماشای خواستنی هایت در صورت آسمان باش.
.............
زندگی هیچ تعریفی معین و مشخصی ندارد.... زندگی یک فرصت است همراه با همه خوش اقبالی ها و بد اقبالی ها...
همرا با هم داشتن و نداشتن ها....نه تو به زندگی بدهکاری و نه زندگی به تو..
زندگی یه فرصت است برای شدن ... مطلوب و خواسته خودت را دریاب.. .چه می خواهی بشوی؟
یک فرصت گذار و تکرارناشدنی...خودت را دریاب ...تا زندگی ات را ، تا خدای خودت را دریابی!